رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

آقا رادین

خريد پوشك واسه پسملي و ذوق مامان و بابا

ني ني كوچولوي خوشگلم سلام. چند شب پيش من و بابايي رفته بوديم فروشگاه كه خريد كنيم. يه هو ديدم بابايي كنار قفسه پوشكها ايستاده و داره نگاهشون ميكنه. ازش پرسيدم چيه نكنه ميخواي پوشك بخري واسه نيني؟ بابايي هم گفت آره ميخوام واسه پسرم پوشك بخرم  منم با كلي ذوق و شوق بابايي رو در انتخاب پوشك همراهي كردم. قبلا ديده بودم كه خاله مريم و دايي ميثم واسه ني نيهاشون پوشك مولفيكس استفاده ميكنن واسه همين زنگ زدم به خاله مريم تا در مورد خريدش باهاش مشورت كنم. اما متوجه شديم كه پوشك مولفيكس اصلش تركيه اي هستش  و اينايي كه الان موجودن همشون ايراني هستن واسه همين موقتا از خريدش دست نگه داشتيم. اما بابايي كه تصميمش واسه خريدن پوشك قطعي بود تمام ...
8 آذر 1390

حال مامان مهرناز خوب ميشود

دردونه ماماني سلام. توي دل ماماني بهت خوش ميگذره عزيزم؟ البته ميدونم اين چند روز گذشته تو هم به خاطر مريض بودن مامان كمي اذيت شدي اما ماماني حواسش بود كه يه وقت به پسر گلش بد نگذره و اذيت نشه به همين خاطر با وجود اينكه اصلا اين چند روز تمايلي به غذا خوردن نداشت اما فقط محض خاطر گل پسرش يه كمي غذا ميخورد. عزيزدلم دو روز گذشته رو هم ماماني زياد حالش خوب نبود به همين خاطر درست و حسابي سركار نيومد. روز يكشنبه كه اومدم سركار اما چون حالم زياد خوب نبود و وضع دل و روده ام به هم ريخته بود رفتم خونه و استراحت كردم. ديروز هم كه اصلا حالم خوب نبود. شب قبلش اصلا نتونسته بودم بخوابم حالتهاي عجيب و غريبي در سرم به وجود اومده بود و طوري بود كه نمي تونستم ب...
8 آذر 1390

تغييرات پسر ناز من در هفته 19

در اين هفته پسرك ناز من وزني حدود 260 گرم و قدي به بلندي 15 سانتي متر داره. دستها و پاهاي كوچكش نسبت به هم و نسبت به كل بدنش در موقعيتي صحيح قرار گرفتن. كليه هاي پسري در حال توليد ادرار هستن و موهاي قشنگش هم در حال جوانه زدن هستن. واييييييي خداي من چقدر ناناز شده اين پسري  حسهاي بينايي، شنوايي، بويايي، چشايي و لامسه اش در حال تشكيل شدن هستن. ...
5 آذر 1390

شيطونيهاي پسر كوچولو در هفته 19

پسر قشنگ مامان و بابا وارد هفته 19 شده و تازه اين روزها داره شيطون بودنش رو به ماماني و بابايي نشون ميده. قضيه از اين قراره كه مامان مهرناز روز پنجشنبه 3 آذر از عصري يه كم احساس حالت تهوع داشت. شب با بابايي رفتيم فروشگاه و كلي خريد كرديم و وقتي اومديم خونه به پيشنهاد بابايي سفارش پيتزا داديم. قبل از اينكه پيتزا برسه ماماني شكمو نشست كلي بادوم شور شكوند و خورد. آخه ماماني خيلي هوس كره بود  بعدم كه پيتزا رسيد و شروع كرديم به خوردن، ماماني هنوز يه تيكه رو كامل نخورده بود كه احساس كرد ديگه نميتونه به خوردنش ادامه بده و هر چي خورده بود رو پس داد. حال ماماني خيلي بد شده بود و مامان مهرنازم اينجور مواقع خيلي ميترسه و تمام بدنش يخ ميك...
5 آذر 1390

مادر عزيزم تولد زيبايت مبارك

مهربانترينم در روي زمين، مادر عزيزم،میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلاد تو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم   روز تولد تو، روز نگاه باران بر شوره زار تشنه بر این دل بیابان، روز تولد تو گویی پر از خیال است، یاس و کبوتر و باد در حیرت تو خواب است مادر عزيزم با كدامين كلمات عمق احساسم و عشقم رابه تو بيان كنم، با كدامين واژگان سپاسگزار مهر و لطف بي نهايتت باشم، با كدامين بوسه بر دستان مهربانت بوسه عشق نهم كه من قاصرم از ارج نهادن بر اينهمه عشق و مهر مادري. تنها جمله دوستت دارم را از من بپذير تا شايد بتوانم گو...
1 آذر 1390

بابا رضا به خانه برگشت

عزيز دل ماماني سلام. ديشب بابا رضا جون از سفر برگشت و دل ما دوتا رو كلي شاد كرد. اگه بدوني بابايي چقدر دلش براي پسر كوچولوش تنگ شده بود. مدام قربون صدقه ات ميرفت و ميگفت كه خيلي دلتنگت شده بود. براي مامان مهرنازم يه هديه خيلي با ارزش و قشنگ سوغاتي آورده بود. يه ساعت خيلي تك و زيبا كه به قول بابايي اين ساعت تك رو براي يه خانم تك آورده  عزيزم بابايي گفت كه خيلي دلش ميخواسته براي پسري هم يه هديه بياره اما بدون وجود مامان مهرناز نتونسته چيزي براي پسرك نازش انتخاب كنه و براش هديه بياره. بابايي گفت بعدا با همديگه ميريم واسه ني ني جون هديه هاشو ميخريم. ولي ميدونم كه تو هم از اينكه بابايي واسه مامان مهرناز يه هديه خيلي قشنگ آورده كلي ...
1 آذر 1390

پسر نازم ورودت به 5 ماهگي مبارك

پسرك ناز من اين هفته ماه پنجم زندگي در وجود مادر رو آغاز كرده و من و باباي مهربونش خيلي خوشحاليم كه اين روزهاي انتظار داره به زيبايي ميگذره و به ديدن روي قشنگ پسرمون نزديكتر ميشيم  تغييرات ني ني مهربون من در هفته 18 اولين هفته از ماه پنجم:  كودك من اكنون ١٤ سانتي متر و وزن او حدود 220 گرم است. او مشغول خم كردن دستها و پاهاي زيبايش است و رگهاي خوني او را مي توان از زير پوست نازك و شفافش ديد. گوشهاي او اكنون در مكان نهايي خود قرار دارند و بخشهاي بيروني گوشهاي او پيدا هستند. دور اعصاب او با ميلين (كه يك پوشش محافظ از جنس چربي است) در حال پوشيده شدن است و تا يكسال پس از تولدش نيز ادامه دارد. ...
1 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد